نوشته شده توسط : ilena

 سلام خوشجیلا موفین؟؟؟(یکم حرص الهام رو در بیارم)اه من الان زیاد اعصاب معصاب ندارم ها...زیاد رو مغزم راه نرین.اخه می دونی چیه؟همش تقصیر این درساست دیگه...داره ما رو روانی می کنه.یه نمونش امروز سر کلاس شیمی بود.وای اگه میدیدی من و الهام سر کلاس چه کارا که نمی کردیم...چه مسخره بازی و گیج بازی هایی که در نمی اوردیم...شده بودیم 바보 baboo .تو کلاس هر چی سعی کردیم درسو بفهمیم اصلا نشد که نشد...انگار یک دفعه مغز هر دو مون هنگ کرده بود!!!الهام که از بس هنگ کرده بود رفت تو عالم خودش و ابرو می کشید

بعدش رفتیم گاج حل کنیم.الی جان همه جوابارو از بی حوصلگی از پاسخ نامه نگاه می کرد.حالا جالب اینجاس که خودش به خودش گیر می ده و گفت:ما عجب احمق هایی هستیم هاااا داریم از پاسخ نامه می زنیم به جای این که فکر کنیم.من واسه دفاع از خودمون گفتم:چی میگی!!!همین که به فکر مون رسید جواب درستا رو از اخر ببینیم خودش خوبه دیگه،کلی فک کردیم ها...خلاصه این زنگ کلی خندیدیم.ولی کلا از معلم شیمی زیاد خوشم نمی اد چون درسو اون طور که من می خوام خوب توضیح نمی دهزنگ اخر معلم ۲۰ دقیقه وقت اضافه اورد و ما هم شروع کردیم به حرف زدن.من رفتم پیش نیلوفر جون و کلی به زبان شیرین خودمون صحبت کردیم.اینقده حال داد که نگووووووواومدم خونه و سریع رفتم پای کامپیوتر چون با اجازه ی شما یه کاری داشتم...باید پوست یه نفری رو می کندیم که طرف شانس اورد وگرنه...ای بابا ولش کن حتی نمی خوام بهش فک کنم.به خاطر همین چیزا واسه اولین بار درسمو جدی نگرفتم و چت و پرت خوندم اونم نصفه های شب!!!!خدا می دونه فردا چی میشه.خیلی ناراحتم.الی کجایــــــــــــــــی؟؟؟؟؟!!!

دارم اهنگ i'm loner از c.n.blue گوش میدم.خیلی جالب و قشنگه صبر کن الان این اهنگ رو می ذارم تو وب تا شما هم بشنوین و لذت ببرین. ولی با این حال به فکر فردام که چه گندی باید بزنم با درسام اهالان خیلی عصبی شدم.الهام  می گم کجایــــــــــــــــــي؟؟؟!!!

اشکال نداره شما خودتونوناراحت نکنین.تا فردا بهتر می شم.همش تقصیر این سن لعنتیه با این ترشح نا میزون هورمون ها...خب من دیگه برم مسواک بزنم حالا میرم بخوابم.قول می دم فردا مثل روزای قبل خوب درس بخونم...آفرین دختر خووووووب و نازنین



:: بازدید از این مطلب : 367
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 13 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ilena

 سلام بچه هامن امروز می خوام اینجا واستون یه شعر از حافظ بنویسم.

اصلش ما این شعر رو باید حفظ می کردیم.منم تازه الان کامل حفظش کردم و واسه  این که برام تمرین بشه میام اینجا یه دور می نویسم اوکی؟؟؟اخه حوصله ندارم یه برگ از دفترم بک کنم.

گفتم غم تو دارم...

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر اید                       گفتم که ماه من شو گفتا اگر بر اید

گفتم ز مهر ورزان رسم وفا بیاموز                        گفتا ز خوب رویان این کار کم تر اید

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم                          گفتا که شبروست او از راه دیگر اید

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد                       گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر اید

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد                     گفتا خنک نسیمی کز بوی دلبر اید

گفتم که نوش لعلت ما را به ارزو کشت                  گفتا تو بندگی کن کاو بنده پرور اید

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد                      گفتا مگوی با کس تا وقت ان بر اید

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر امد                گفتا خموش حافظ کاین قصه هم سر اید  

خوب بود؟؟؟؟ اره؟؟؟؟؟؟    

بالاخره اینم تموم شد...        

حلا واسه این که هم خستگی من رفع بشه هم شما ها می خوام واستون عکس عشقامو بذارم...میپرسین عشقام کی ان؟؟؟

باشه الان نشونتون میدم.الهام جون تو هم خوب نگاه کن...

این شما و اینم از A.N.JELL:

برای دیدن بقیه خوشگلا برین ادامه مطلب که منتظرتونه...از دیتش ندین...

                      



:: بازدید از این مطلب : 424
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 12 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ilena

 حتما با دیدن اسم عنوان این مطلب تعجب کردین ولی این یکی از سوتی هایی بود که من امروز سر کلاس ریاضی دادمانسان جایز الخطاست اشکالی نداره بابا

تازه خانم کلاگری می خواست بهمون اتحاد مزدوج یاد بده من گفتم ازدواج مزدوج!!!!

حالا خوبه من حواسم به درس بود ولی ماشالا الهام و ونوشه(یکی از هم کلاسیامون) اصلا پرت بودند...

داشتند تو عالم خودشون سیر می کردند و سلطان قلب ها می خوندن!!!

حتما از منم انتظار داشتند این طوری برقصم:

و خبر خیلی مهم این که.....یکی از هم کلاسیامون پسره!!!!!!یعنی ۲ جنسه است...

خودش و پارمیس که ناراحت ان  

ولی خیلی چیز جالبی بود و تو کلاس همش بحث پردیس بود...

امشب تو کلوب خیلی کار کردم...اینجا دیگه حوصله نوشتن ندارم...شرمندهیعنی  با دینا جون و الوسا جون بودم و داشتیم گپ میزدیم...  

اویاسومی ناسایی(شب بخیر به ژاپنی)

 



:: بازدید از این مطلب : 402
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 11 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ilena

 سلام سلام...

فعلا این چند روزه قراره که فقط من بنویسم چون هنوزADSL الهام جون ردیف نشده...نه گریه نکنین من هستمراستی می خواین قضیه ی این عکسی که توی پست قبلی گذاشتم رو بگم؟؟؟باشه می گم:من این عکس رو همین امروز توی کلوب گذاشه بودم(دختره مثلا منم ولی اصلش گو می نام تو فیلم تو زیبایی یه و هیون جونگ SS501  هم همون امیده)وقتی این عکس رو گذاشتم همه کلی نظرای قشنگ گذاشتند مثلا:وایی!!!هیون و می نام چقدر به هم میان-اگه اینا با هم باشن چی میشه و ....

من که حسابس حال کردم...خدایش الهام تو هم از این عکس به این باحالی لــــــــــــــــذت نبردی؟؟؟؟

امروز تو مدرسه زنگ ورزش ما رفتی توی حیاط ولی کاری نکردیم...فقط زیر درخت آرزوهامون نشسته بودیم ۲ تایی و با هم حرف می زدیم و چرت و پرت می گفتیم و می خندیدیم.

خیلی جالب و مسخره بود

هم چنین بزرگ ترین ضد حال رو هم امروز الهام خانوم به من زد...

قرار بود بعد از سال ها با هم تنهایی بریم بیرون واسه مشاور ازمون ۲...با هم کلی قرار گذاشتیم و من خیلی خوشحال بودم...می خواستم کلیپ LOVE YA  رو نشونت بدم ولی چنان زدی تو ذوققم و بعد از اون همه برنامه ریزی بهت زنگ زدم گفتی نمی تونم بیام چون عروسیه دختر عموی بهروزه...ای بابا...شانس ندارم که...

انگار ۱ تن آب یخ ریخته باشن روم ضایع شدم...به زووووور ناراختیم رو کنترل کردم و بعدش با اون خالم واسه ارزو کردم که عروسی بهت خوش بگذره...



:: بازدید از این مطلب : 411
|
امتیاز مطلب : 63
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 10 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ilena

 سلام دوستان گلم

این وب جدید من و الهام جونه

قراره از این به بعد خاطرات روزانه و اتفاقات جالبی که توی مدرسه و … میوفته رو اینجا بنویسیم تا به عنوان یه خاطره ی خوب واسمون بمونه…

امیدوارم شما هم مثل ما لذت ببرین..



:: بازدید از این مطلب : 393
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 10 آذر 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد